معرفی رمان "خشم و هیاهو" نوشته ویلیام فاکنر
خلاصه کتاب خشم و هیاهو
کتاب خشم و هیاهو حکایت زوال خانوادهی کامپسون هاست. در این رمان چهار روز از زندگیِ خانوادهیِ «کامپسونها» از زبان چهار شخصیت متفاوت در چهار فصل روایت میشود.
- فصل اول (هفتم آوریل ۱۹۲۸)
این فصل از کتاب خشم و هیاهو از زبان بنجی (بنجامین) که کندذهن است بیان میشود. بنجی درک درستی از زمان ندارد و در این فصل در آن واحد ماجراهای چند نسل را بدون هرگونه ترتیب زمانی و درهم برهم نقل میکند. ادراکات او کاملا متفاوت از درک دیگران است. روایتهای او سرشار از توصیف و تفسیر است. رویدادها بیشتر پیرامون زندگیِ کدی، تنهادختر خانواده ست.
از سرمای روشن به سرمای تاریک رفتم.
- فصل دوم (دوم ژوئن ۱۹۱۰)
این فصل از زبان کونتین پسر بزرگ خانواده است. کونتین درگیر ذهنیات، اخلاقیات و خاطراتش است. او زمان را عامل بدبختی می داند. به همین خاطر است که تصمیم به خودکشی میگیرد تا زمان را متوقف کند. در این فصل با فضایی اسرارآمیز و نثری شاعرانه مواجه هستیم. این فصل هم به سختی فصل اول است با این حساب که ذهن کونتین پیچیدهتر از بنجی است. کونتین علاقهی زیادی به خواهرش کدی داردکه بدون ازدواج باردار شده است. و این کونتین را بخاطر علاقهی ویژهای که به او دارد عذاب می دهد. تا جایی که حاضر است تجاوز به کدی را به عهده بگیرد و همراه با او و بنجامین از خانه فرار کند. همین ناامیدیها اتفاقات روز مذکور را رقم میزند.
- فصل سوم (ششم آوریل ۱۹۲۸)
این فصل از کتاب خشم و هیاهو از زبان جیسون برادر فاسد و سودجو روایت میشود. زمان برای جیسون پدیدهای است مادی برای کاسبی کردن. با این همه او همیشه از زمان عقب است. و پی در پی از آن ضربه میخورد. از نظر جیسون هر مرگی در خانواده او را به زندگی ایده آلش نزدیکتر میکند. در این فصل کونتین دختر کدی از ارتباط نامشروعش نزد جیسون است و او حق دیدن دخترش را ندارد. جیسون قصد دارد پس ازمرگ مادر بیمارش خواهرزادهاش را بیرون کند و بنجی را به دیوانهخانه ببرد و املاک کامپسونها را تصاحب کند.
- فصل چهارم (هشتم آوریل ۱۹۲۸)
از زبان دیلسی کنیز سیاهپوست (دانای کل) روایت میشود که برخوردی طبیعی با زمان دارد و همگام با آن پیش میرود.